
غضنفر داشته تو صحرا راه میرفته، یه دفعه میبینه كوه ریزش كرده رو ریل راه آهن و یه قطار هم داره میاد. لباسشو در میاره میزنه رو چوبدستی نفت فانوسشم میریزه روش و آتیش میزنه و میدوه طرف قطار. به قطار كه میرسه خودشو میندازه زیر قطار و حسابی آش و لاش میشه.
قطار كه وای میسته میپرسن چرا خودتو زیر قطار انداختی؟ غضنفر میگه: والا از بچگی ریزعلی و حسین فهمیده رو با هم اشتباه می گرفتم.
نظرات شما عزیزان:
