
با دختره رفته بودم رستوران
نمكدونش از اين پيچوندنيا بود
هي تكونش ميداد، نمك نميومد،
خيلي آروم تو گوشش گفتم بپيچونش
اونم اول يه نگاه به دور و برش كرد و بعد نمكدونو گذاشت تو كيفش.
.
.
.
هيچي ديگه، صاحب رستوران كه تعطيل كرد پرنده فروشي زد
نمكدونه هم به اذن خدا از تو كيف دوستم به معراج رفت، منم كه الان تو تيمارستان روزبه نشستم دارم با كفگير چمن ميخورم (crazy)(crazy)(crazy)
نظرات شما عزیزان:
